وبلاگ دوران زندگی بروز شد..............
یک شبنم، این است آن منی که از سالهای دراز از نخستین روزی
که به خویش چشم گشوده ام،بر دوش کشیده ام.
و سرماها و شکست ها و پیروزی ها و سفرها و حضرها
و شادی ها و غم ها گذشتم و گذراندم و آوردم.
و تنهاترین مسافرم.در زیر بار کوله باری سنگین تر از این تنهایی
و سفر، پشتم خم گردیده و استخوان های قلبم به درد آمده است.
شده است و از هر منزلی تا منزل دوردست دیگر لحظه ای است.
به یک روز یا یک شب...
شبی از شبها، خواهم افتاد و خواهم مرد....
تا هر چه دیرتر بیفتم...هر چه دیرتر و دورتر بمیرم.
می توانسته ام بروم، بمانم، افتاده و جان داده باشم.
از این خاطرات هر چه دورتر و دیرتر بروم و بمیرم، همین...